سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوله بار

 

 معنی اسایش وارامش رو می دونستم.شما هم می دونید! ولی تا زمانیکه این داستان رو نشنیده بودم اینقدر تو کف این دوتا کلمه نبودم که واقعا یک دنیا تفسیر نیاز دارن.

داستان از این قراره که سالها پیش مردی عالم و با معرفت تازه ازدواج میکنه و سالهای اول ازدواج رو خیلی در تنگ دستی بسر می برن.معمولا با غذاهای ساده می گذروندن تا اینکه یک شب برای شام فقط یک عدد تخم مرغ توی خونه داشتن،از اینجاش به زبان خودش:برای اینکه همسرم تخم مرغ را بخورد نقشه ای کشیدم و گفتم:خانم،بیا امشب موقع شام چراغها رو خاموش کنیم و امشب رو تفریحی توی تاریکی شام بخوریم.قصد داشتم توی تاریکی فقط نان خالی بخورم و او تخم مرغ را بخورد.چراغها را خاموش کردیم و مشغول شام شدیم.وقتی خوب ملچ ملوچ هامون رو کردیم با به به و چه چه چراغها رو روشن کردیم.یکدفعه دیدیم نان ها همه خورده شدن و تخم مرغ دست نخورده باقی مونده!نگو خانمه هم همین نقشه رو توی ذهن داشته.البته بدیهیه این آقا اگه یه کم باهوش تر بود و از روحیات خانم ها و از خود گذشتگی هاشون واینکه کم تر از آقایون با شکم رودربایسی دارن اطلاع بیشتری داشت قطعا ترفند دیگه بکار می بست.

اما بحث اینه:فکر کنید چه شام قشنگی خوردن این زن و مرد اون شب!که با رنگین ترین سفره دنیا هم قابل تعویض نیست.گاهی وقتها خوردن یه لقمه نون و پنیر در کنار اون هایی که دوستشون داری چنان احساس صفا و صمیمیتی به آدم میده که هیچ جای دیگه پیدا نمیشه.هر چند آسایش و آرامش با هم منافاتی ندارن اما چه بیهوده است زندگیه زن و شوهرهایی که صبح تا شب فقط و فقط به فکر بیشتر جمع کرن پول بیشترهستن برای رسیدن به آسایش ایده آلشون و شب با یه چهره در هم کشیده و کلی شکایت از روزگار یه لقمه غذا به دهن می برن.

کاش به این درک برسیم که همه چیز پول و آسایش نیست،بلکه تو می تونی روی گلیم بخوابی ولی احساس آرامش و خوشبختی بکنی.همین

در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست                     آنجا که صفا هست یقین نور خدا هست


نوشته شده در جمعه 90/5/7ساعت 12:0 صبح توسط زهرا جون! نظرات ( ) | |

تنها راهی که می شه یه زن رو کاملا راضی و خشنود کرد اینه که به او 4 تا شوهر بدی!!!

البته من از اسلام معذرت می خوام، این مطلبو از یه مقاله خارجی گرفتم ولی خب چون عملی نیست میگم وگرنه ما را چه به کل انداختن با شرع وووواینا!

حالا این چهارتا شوهر:یک پیرمرد،یک مرد زشت،یک مرد عقب افتاده،یک مرد هم جنس!

اگه این چهارتا مرد رو با هم ترکیب کنیم همون مرد ایده آلی میشه که اکثر خانمها آرزوشونه...!

یک مرد پیر:که همیشه توی خونه باشه و یه گوشه بشینه و حقوق بازنشستگی شو خرج خانم کنه،هر از گاهی هم خانم رو در آغوش بگیره و نازشو بکشه،انتظار بیشتری هم نداره چون دیگه توانایی شو نداره!

مرد زشت:او می تونه تو انجام کارهای روزمره کمک کنه و خانمه بدون نگرانی از چشم رقبا ،با خیال آسوده اونو بفرسته سوپرمارکت،دنبال بچه ها از مدرسه وووو

او در ازای یک نگاه محبت آمیز حاضره تمام وقتشو به خانم بده در نتیجه همیشه خانمه وقت اضافی داره!

اما مرد عقب افتاده:او درشت اندام و قوی ولی به حد کافی باهوش نیست در نتیجه نمی تونه وارد ریز کارای خانما بشه و ایراد بگیره ، تازه به خاطر ماهیچه های قویش ، سخت ترین کارها رو انجام میده،اگه هم کوتاهی کرد با یه چشم غره سر جاش می شینه!

یک مرد هم جنس:اون یک زنه و هم فکر خانمه!کسی که خانمه مدام می تونه باهاش بره خرید کفش و لباس وووو و از نظراتش کمک بگیره.در ضمن اصلا از خانم چیزی نمی خواد جز اینکه ساعتها بشینن و فقط در مورد همه چیز حرف بزنن و خسته هم نشن!

نظرتون چیه؟همگی اولین جملاتی که به ذهنتون می رسه رو بنویسین.


نوشته شده در دوشنبه 90/4/20ساعت 11:4 عصر توسط زهرا جون! نظرات ( ) | |

   مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر  بچه ای حمله کرده است. مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود . 

   سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه را نجات می دهد.  

   پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و می گوید:  تویک قهرمانی

 فردا در روزنامه ها می نویسند :   " یک نیویورکی شجاع ، جان دختر بچه ای را نجات داد "

  آن مرد میگوید « اما من نیویورکی نیستم »

  پس روزنامه های صبح مینویسند : " آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد "

آن مرد دوباره میگوید : « اما من آمریکایی نیستم »

  « خوب ، پس تو اهل کجا هستی ؟ »

     « من ایرانی هستم ! »

                                        فردای آنروز روزنامه ها اینگونه می نویسند :                                      

  « یک تندروی مسلمان ، سگ بی گناه را کشت»

 


نوشته شده در جمعه 90/4/17ساعت 12:44 صبح توسط زهرا جون! نظرات ( ) | |

بالاخره سال 89 هم با تمام ادعاهاش رفیق نیمه راه از آب دراومد

ای کاش سال 90 مثل اجدادش نارفیق نباشه و با ظهور آقامون

رفاقتشو ابدی کنه.......

 


نوشته شده در جمعه 89/12/27ساعت 11:34 عصر توسط زهرا جون! نظرات ( ) | |

 

امروزاز صبح زود که برای دندونپزشکی رفتم تا ظهر کارم طول کشید!جالبیش این بود که جز معاینه هیچ کار دیگه ای هم صورت نگرفت. البته کتاب خاطرات فریده دیبا(دخترم فرح) همراهم بود و با مطالعه یه کم از گذر زمان غافل شدم و نفهمیدم چقدر وقتم تلف شد.

نوبت به من که رسید جناب دکتر یه تشخیص خارق العاده دادن! که من حقیقتا از اینکه خودمو بدم دستشون یه خرده ترسیدم ،ازشون خواهش کردم اگه ممکنه اول برا من یه عکس کامل(opg)بنویسن بعد منو درمون (که چه عرض کنم بی دندون) کنن.

جواب دکتر:تشخیص من همینه اگه می خوای خودت برو پیش منشی و بگو برات از هر دندونی که می خوای عکس بنویسه!خودم!

من:خانم خسته نباشید اگه ممکنه شما یه opgبرای من بنویسید چون دکتر قبلیم به من گفتن که دندونت احتمالا به عصب رسیده...

منشی:با نهایت بی حوصله گی)اگه نیاز بود خود دکتر می نوشت....بعد از خواهش دوباره من؛ ما نمی نویسیم برو اتاقای بعدی شاید نوشتن!

دقیقا یاد بچه هایی افتادم که بهشون میگن :هر چی بابا میگه بگو چشم و حرف نزن!

خلاصه اومدم بیرونو رفتم پیش دکتر قبلی چندتا خیابون پایین تر و خواستم یه عکس ناقابل واسم بنویسه که با کمال میل نوشت و گفت حتما باید عکس بگیری اول!

منم از اینکه امان نامه را بالاخره گرفتم ترگل ورگل اومدم بیرون که برم دنبال عکس ولی....

پول کم اوردم و دیدم کارتای عابرم هم خالی ان و گوشیم خاموش شده و نمیشه بزنگم که پول بدن برام.

خلاصه فقط به خاطر 600 تومن که کم داشتم سلانه سلانه برگشتم سر جای اول!

پاورقی:چرا مردم با اشتیاق کار نمیکنن؟چراوقتی یه جوون بعد از فارغ التحصیلی با کلی امن یجیب میره سر کار بعد از یه مدت اینقدر خودشو دچار روزمرگی میکنه که دیگه از کارش لذت نمی بره؟و به همه سربالا جواب میده؟

چرا وقتی به جایی می رسیم عوام همگی قابل تحقیر هستن؟

من از اینکه پول کم اوردم و به بن بست رسیدم اینقدر خسته نشدم که از رفتار مردم!

واینکه؛مسئله این است: علم بهتر است یا ثروت؟! !


نوشته شده در دوشنبه 89/11/11ساعت 11:1 عصر توسط زهرا جون! نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت